ما در دوران طلایی مشاوره زندگی می کنیم. از نکات بودجه بندی و آموزش های دودی چشم و از سه راه آسان برای پاک کردن لکه از روی فرش تا نحوه تنفس.
اینفلوئنسرها شما را به یک سفر شخصی مشاوره میبرند، از سرمهای صورت مورد علاقهشان، نحوه خوردن صبحانه، نحوه تربیت فرزندان و نحوه جلوگیری از شستشوی مغزی توسط نخبگان لیبرال. سالنها ماهها قبل برای گفتوگوهای نویسندگان کاریزماتیک که به سؤالات مخاطبان زن خود درباره مشکلاتی مانند منفی بودن بدن، نقشی که برای افراد مشهور بهعنوان ارتباطدهنده تغییرات اقلیمی داده میشود و نوع مرد بالغی که یک تخم مرغ مهربان میخورد، فروخته میشوند.
زنان در طول یک تابستان از مدلها به استادان تبدیل میشوند و در مورد اضطراب یا ADHD یا ارگاسم مشاوره میدهند، یا اینکه چگونه حاشیههای خود را کوتاه کنید، یا اینکه آیا فرزندانتان را واکسینه کنید. نصیحت هوای بین ما را مانند بخار توت فرنگی طعم می دهد و به جاهایی نفوذ می کند که دعوت نشده بود.
من این را به عنوان یک ارائه دهنده حرفه ای چنین توصیه هایی می نویسم – هر دو هفته یک بار به نامه های ارسالی پاسخ می دهم ووگ به عنوان مثال، خوانندگان می پرسند: “چرا من هرگز راضی نیستم؟” و “آیا از نداشتن فرزند پشیمان خواهم شد؟” قبل از آن، من یک ستون عمه عذاب برای عنوان سبک نوشتم شناسهو زمانی که هنوز در کالج هنر بودم، یک ستون مشاوره ناشناس برای یک مجله فرهنگ جایگزین نوشتم به نام عجیب و غریب، جایی که حروف به طور قابل توجهی آبی تر بودند: یک بار مجبور شدم از یک دکتر بپرسم که سؤال خواننده را بررسی کند، “آیا ممکن است از کسی که از چشمان شما انزال می کند کور شوید؟” و آن دکتر پدر من بود.
با این حال، هر بار که یکی از نامه های الف را می خواندم ووگ خواننده (سوالات اخیر عبارتند از: «چگونه از شبح شدن غلبه کنم؟» و «آیا بیش از حد در مورد سلامت روانم صحبت می کنم؟») اولین فکر من این است: «خدایا، من باید از کجا بدانم؟» فشار برای درست کردن آن برای یک دقیقه روی انگشتان تایپ من سنگین است، زیرا در سکوت همه چیزهایی را که به شدت اشتباه کردهام، همه راهحلهای سریعی که تلاش کردهام، همه مشکلات خودم را فهرست میکنم. به طور تصادفی زیر پله ها کوبیده شد تا بعداً به آن رسیدگی شود.
اما بعد از آن مه بلند می شود و دو اتفاق می افتد. اولین مورد این است که من این حقیقت را به خاطر می آورم: که مشکل ساز به سادگی با نوشتن مشکل خود، احتمالاً بسیاری از آن را حل کرده است. این در مورد من نیست – پاسخ فقط در زندگی فوری آنها وجود دارد، در ذهن یا تلفن یا خانواده آنها، و عمل گفتن داستان مسیرهای خروجی آن را روشن می کند. دوم این که به خودم یادآوری میکنم، نقشی که اینجا پذیرفتهام، درمانگر یا مادر نیست، بلکه در عوض همسر نامرتبط نامهنویس است، شخصی درست مثل آنها که امیدواریم بتواند به حل بسیاری از مشکلات کمک کند، یا حداقل آن را بیان کند. تکه های جداگانه روی میز برای مشاهده درست زیر نور.
من معتقدم زمانی برای مشاوره وجود دارد و آن زمان مستقیماً پس از درخواست است. بنابراین من نسبت به توصیههایی با طعم توتفرنگی و فرهنگی که آن را دعوت میکند، محتاط هستم. فرهنگی که نشان میدهد همه ما یک نصیحت از کمال فاصله داریم، راه درستی برای بودن وجود دارد، بدون توجه به این واقعیت که همه ما به طرز وحشتناکی متفاوت هستیم، با انتظارات، تاریخها، شهوات و بدنهای متفاوت. و اغلب اوقات وقتی شخصی مشکلی دارد، به دنبال پاسخی نیست، فقط به دنبال کسی است که در مورد آن فریاد بزند. نه بار از هر 10 نفر، یک نفر نمیخواهد به او بگویید چه کاری انجام دهد، نمیخواهد داستانی درباره اتفاقی که برای پسر عموی شما رخ داده است، یا توصیهای برای کتابی درباره فنگ شویی یا شما نمیخواهد. نکات مهم در مورد پخت و پز دسته جمعی برای جلوگیری از وعده های غذایی استرس زا، یا اینکه چه ویتامین هایی را باید مصرف کنید (و باید چای را بنوشید، اگر چای را هم ننوشید، فایده ای ندارد). نه، آنها می خواهند سرشان را در لحظه مناسب تکان دهید. نفس نفس زدن در خشم از بیت وحشتناک. برای گفتن، “من خیلی متاسفم، به نظر سخت می رسد”، یا “جهنم خونین، آن گاو!”، یا “آفرین که از آن عبور کردید”، یا “شما می توانید آن را انجام دهید”.
گفتن همه اینها آسان به نظر می رسد، اما در عمل، می تواند به طور قابل توجهی سخت تر از آمازون باشد بر روی نسخه ای از کتابی که مثلاً وعده مرگ را می دهد اگر هر روز صبح رویاهای خود را بنویسیم، یا روغن خاصی را بنویسیم. که در صورت استفاده صحیح غم و اندوه را از بین می برد. گوش دادن سخت است، همدلی سخت است – غریزه ما این است که سعی کنیم مشکل پیش روی خود را برطرف کنیم، دوستمان را دوباره خوشحال کنیم و در سریع ترین زمان ممکن.
من قبلاً عکس هایی از نامه های خاص عمه های عمه کتی و کلر را در تلفنم نگه می داشتم جکی مجله ای که در دهه 70 نوشته شده است. یکی شروع کرد: «کری عزیز، مسئله این است که به ناپدری خود فرصتی برای تنها ماندن با شما ندهید. وقتی به رختخواب می روید، یک صندلی جلوی در قرار دهید. حتی اگر باز هم بتواند آن را باز کند، سر و صدا او را متوقف می کند. هر وقت فرصت کردی بیرون برو. بیایید امیدوار باشیم که او به زودی شروع به رفتار بهتر کند.» اینها به قول خودشان زمانهای مختلفی بود. جنیس عزیز، مطلقاً هیچ دلیلی وجود ندارد که شما عاشق پسر عمویت نشوید. چرا فقط استراحت نکنید و از آن لذت ببرید؟ مال شما، کتی و کلر.»
علیرغم سوء ظن من مبنی بر اینکه توصیه های مجله هنوز هم گاهی اوقات مشکوک است، یا با این جمله “چگونه معشوق خود را راضی کنیم، و هنوز هم برای تمیز کردن آشپزخانه وقت داشته باشیم!” و نکات “یک بسته شش تایی در شش روز” در دوران جوانی من، من علاقه عمیقی به ستون های مشاوره دارم. به خصوص آنهایی که به عنوان خاطرات کوچک خوانده میشوند، هرج و مرج یا شکست نویسندگان را تصدیق میکنند، و آنهایی که توسط افراد حرفهای انجام میشود، و 30 سال تخصص را در نیمی از صفحهی براق فشرده میکنند که گویی چیزی نیست.
در حالی که کتی و کلر به خوانندگان اطمینان میدادند که نمیتوانند از روی صندلی توالت باردار شوند، خوانندگان امروزی از قبل تمام حقایق زندگی را میدانند – چیزی که مردم اکنون به سادگی از آن سؤال میکنند این است: چگونه زندگی کنیم.