من کشف کرد که دوبراوکا اوگرشیچ ماه گذشته در سن 73 سالگی به روشی عجیب و منحصر به فرد مدرن درگذشت: با توجه به افزایش ناگهانی نقل قول ها از آثار او در توییتر. برای لحظهای میتوانستم غم و اندوه را به حالت تعلیق درآورم و در خرد تیز هوش او مرور کنم. اما کنایه تاریک تری در صحنه وجود داشت – کنایه ای که اوگرشیچ، نویسنده ای که بیش از حد با فقیر شدن ادبیات به نام مصرف هماهنگ شده بود، آن را بسیار سرگرم کننده می دانست. از وبسایت او دیدن کنید و متنی که به شما سلام میکند چنین است: «چه کسی میداند، شاید روزی دیگر ادبیات وجود نداشته باشد. در عوض… نقل قولها، تکههایی از متنها وجود خواهد داشت که ثابت میکند قبلاً متون کاملی وجود داشته است.» به عبارت دیگر، ادبیات به عنوان محتوا، محتوا به عنوان ادبیات. دوبراوکا بازیگوش، دوبراوکا پیشگو.
اوگرشیچ در سال 1949 در کوتینا در یوگسلاوی سابق از مادری بلغاری و پدری کروات به دنیا آمد، اما بیشتر عمر کاری خود را در تبعید در آمستردام گذراند. زمانی که جنگ یوگسلاوی در اوایل دهه 90 آغاز شد، اوگرشیچ علیه ناسیونالیسم خزنده کرواسی به تازگی مستقل صحبت کرد – که به خاطر آن توسط نهاد ادبی از او دوری میکرد (من میشنوم که این کلمه به چه معناست). کتابفروشان نمایش کتاب های او را متوقف کردند و منتقدان آثار او را تحریم کردند. رسانه ها حتی او را به جادوگری متهم کردند. اوگرشیچ که به پیوند نزدیک بین تاریخ جنسیت گرایی و داستان های ادبی خسته آشنا بود، بعداً به این اتهام با طبقه مشخص پاسخ داد: او در سال 1999 به یک مصاحبه کننده گفت: “من آن را به عنوان یک نام شریف پذیرفتم.” جارو بزن و پرواز کن.»
گروههای ادبی که او را محکوم میکردند، یک بار بر سر رمان نخستین او، «فروختن جریان آگاهی»، اثری سرشار از تقلید و ارجاعات ادبی کجرو که برای آن در سال 1998 برنده جایزه NIN شد، یک ادبی معتبر یوگسلاوی (در حال حاضر صربستان) شد. جایزه ای که از برندگان گذشته آن می توان به دانیلو کیش و میلوراد پاویچ اشاره کرد. اوگرشیچ اولین زنی بود که این جایزه را دریافت کرد و این اولین زنی بود که در یک سلسله افتخارات معتبر از جمله جایزه نوستات، نوعی نوبل غیررسمی، در سال 2016 بود.
اوگرسیچ کرواسی را در سال 1993 ترک کرد و تجربه تبعید او در همه جای نثر او دیده می شود، از آثار ابداعی او شخصیتت را به من بده، موزه تسلیم بی قید و شرط و وزارت درد گرفته تا مجموعه مقالات برجسته او خانه هیچکس، فرهنگ دروغ. و سن پوست
اولین برخورد من با نوشتههای اوگرشیچ، مجموعه مقالههای کاوشگر او بود، از اینکه نمیخوانی تشکر میکنم، که به طرز درخشانی پوچهای پذیرفتهشده «بازار» ادبی را تشریح میکند. این مجموعه بی دریغ، اغلب خشمگین است و حاوی برخی از بهترین نمونه های طنز پر محبت اوگرشیچ است. او در یک مقاله طنز درباره این نوع کار تجاری می نویسد: «اخیراً من کاری جز نوشتن پیشنهاد کتاب انجام نداده ام. من زحمت نوشتن یک پیشنهاد کتاب برای یاد چیزهای گذشته را کشیدم. رد شد. خسته کننده است، خیلی طولانی است، عنوان را تغییر دهید…» و در کنار شوخ طبعی نافذ، تعهد تزلزل ناپذیر او برای حفظ ادبیات – و تمام ویژگی های اخلاقی، معنوی و مسحورکننده آن – از صفحه ای به صفحه دیگر طنین انداز می شود.
در روزهای پس از مرگ او، من دوباره کتاب او را بابا یاگا تخم گذاشت، که ترکیبی مبتکرانه از روایت و فولکلور بود، دیدم و مورد خاصی قرار گرفتم: “بابا یاگا،” او می نویسد، “مال او درام پیری است. داستان تکفیر، اخراج اجباری، نامرئی بودن، به حاشیه رانده شدن وحشیانه از آن اوست. در این نقطه، ترس خودمان مانند اسید عمل میکند، که درام واقعی انسانی را به دلقکی عجیب تبدیل میکند. درست است که دلقکی لزوماً رنگ منفی ندارد: برعکس، در اصل، سرزندگی انسان و پیروزی لحظهای بر مرگ را تأیید میکند!»
روی این کلمه «دلقکی» مکث کردم. چه تعداد از نویسندگان امروزی این کنایه را به پای خودشان می گذارند؟ بخشی از عظمت اوگرشیچ، امتناع شجاعانه او از خم شدن به ذائقهسازان ادبی بود. او با خوشحالی بالاتر از همه آن معلق بود.
زمانی که سردبیر TANK بودم، برای مدت کوتاهی با دوبراوکا کار کردم. ما کار او را فاکس منتشر کردیم در بریتانیا (در ابتدا توسط نامه باز در ایالات متحده منتشر شد)، رمانی چرخان، آشوبآمیز و مالیخولیایی با تأملاتی در مورد تبعید، خردهگیریهای ناسیونالیستی، ناباکوفها، اینگرید برگمان، آوانگارد روسی و محاکمه داشتن کشوری دیگر وجود نداشت او از کار کردن با او لذت می برد: خود را تحقیرکننده، دلسوز، جذاب، دقیق، مستقیم و همیشه متحیر از تکنولوژی.
پس از ارتقاء خبرنامه
اکنون مناسب به نظر می رسد که فاکس هدیه ادبی جدایی او شد، اثری که در آن اوگرشیچ خانه ای برای هویت های چندگانه خود – داستان نویس، نظریه پرداز، مفسر سیاسی، داستان نویس – پیدا می کند تا به طور هماهنگ همزیستی کنند. به هر حال روباه یک «توتم نویسنده» عالی برای این داستانپرداز حیلهگر است. او می نویسد فاکس داستانی است در مورد چگونگی نوشتن داستان ها، هنری که اوگرشیچ به خوبی می دانست که می توان از آن برای دستکاری و کنترل به همان اندازه که جادو کرد استفاده کرد.
از بین تمام آن نقل قول هایی که در روز مرگ دوبراوکا مرور کردم، یکی از فاکس بود که بیش از همه به من چسبید و یکی – به همان اندازه که امیدوارکننده است – به مرور دوباره ادامه می دهم: “ما همه پاورقی هستیم” او می نویسد: “بسیاری از آنها. از ما هرگز فرصت خوانده شدن را نخواهیم داشت، همه ما در مبارزه ای بی امان و ناامیدانه برای زندگی خود، برای زندگی یک پاورقی، پیش از آن که علیرغم تلاش هایمان، به زیر آب بمانیم. همه جا آثاری از وجودمان، از مبارزه مان با خلأ به جا می گذاریم. و هر چه این خلأ بیشتر باشد، مبارزه ما خشونتآمیزتر است.»
مبارزه او مبارزه ای بود که شایسته شناخته شدن است و باید به طور جهانی خوانده شود.