“چرا تعطیلات با هم را متوقف کنیم؟” سه خانواده در لذت سفر با کودکان بزرگسال | تعطیلات خانوادگی

من هرگز بیشتر از زمانی که با پدر و مادرم در سفر هستم احساس کودکی نکن. در 24 سالگی، به نسخه نوجوانی خودم بازگشتم و به مادرم برای حفظ پاسپورتم و پدرم برای تنظیم برنامه سفر تکیه می‌کنم.

اما برای من این تعطیلات مهمتر از همیشه است. به عنوان یک بزرگسال، با ادامه زندگی خودمان، زمان با کیفیت با والدینم کاهش یافته است. می بینم که می خواهم زمان بیشتری را با آنها بگذرانم و ماجراهای جدیدی داشته باشم. حالا که بزرگ شده ام، دیگر تماشاگر صرف برنامه ریزی تعطیلات نیستم. من به طور فعال زمان، تلاش و مرخصی سالانه را برای انجام سفرهای خانوادگی خود اختصاص می دهم – حتی اگر این کار را به مردم خود واگذار کنم تا جزئیات را بفهمند.

و این فقط من نیستم. تمایل مجددی در بین جوانان بیست و سی و چند ساله برای تعطیلات با والدین وجود دارد و نشریات تجارت مسافرتی تعطیلات چند نسلی را یکی از بزرگترین روندهای صنعت پس از همه گیری می نامند. به لطف مرزهای باز، خانواده‌ها – با فرزندان بزرگسالشان – برای اولین بار در سال‌های گذشته با هم به کشورهای بین‌المللی یا خارج از کشور می‌روند.

من هرگز آن طرف او را نمی بینم: نیکیتا و ساکون

نیکیتا و مادرش ساکون، ایالت‌های جدا از هم در ایالات متحده زندگی می‌کنند و برای تعطیلاتی مانند روز شکرگزاری و کریسمس دوباره گرد هم می‌آیند. اما پس از پنج سال وقفه، در سال 2022 آنها برای دیدن خانواده به مالزی بازگشتند و به سرعت با خانه خود دور از خانه – و رانندگی در لاین چپ – آشنا شدند.

دو دختر بالغ و مادرشان با نوشیدنی نارگیل در غارهای باتو در گومبک، مالزی عکس گرفته‌اند.
«او این تعداد مردم را فقط در یک شهر می شناسد!»: نیکیتا (سمت چپ) به همراه خواهرش کاریستا و مادرش، ساکون، در غارهای باتو در گومبک، مالزی.

نیکیتا: تماشای مادرم یکی از بهترین چیزهای سفر به مالزی بود. [In Malaysia] خیلی آشکار است [my mum] آنجا خیلی راحت است و همه را می شناسد. این دیوانه کننده است. من فکر نمی کنم من تعداد زیادی از مردم را در زندگی من می شناسم و او این تعداد افراد را فقط در یک شهر می شناسد!

گاهی اوقات به نظر می رسد که همه در کار همه هستند، که در واقع واقعاً احساس شیرینی می کند زیرا من در اطراف فرهنگ آنچنانی در ایالات متحده بزرگ نشده ام. اما برای مادرم همه چیز خیلی طبیعی به نظر می رسید. نمی‌خواهم بگویم که او در آمریکا احساس می‌کند که در خانه‌اش نیست، اما می‌توانستم ببینم که چقدر آسان است که به عقب برگردد و تمام جاده‌ها، زبان و فرهنگ را به خاطر بیاورد.

من واقعاً نمی توانم اینجا در ایالات متحده صحبت های او را به زبان مالایی یا تامیلی بشنوم، اما در مالزی او آنقدر روان صحبت می کند … من هرگز آن طرف او را نمی بینم.

ساکون: بازگشت به مالزی پس از سال ها بسیار با طراوت بود. من کاملاً به روال های قدیمی برگشتم که از اینکه چقدر به یاد آوردم شگفت زده شدم. حتی رانندگی در آن سوی جاده مقایسه کرد [with[ the US, I was a bit worried about. But I managed it easily.

I think I was most surprised by how excited Nikhi and her sister were walking down memory lane with me. I took them to our old haunts, a lot of them were places they had been to when they were younger.

As a mum, them being so excited to come back to Malaysia made this trip so much more meaningful.

‘It was a bit weird living together again’: Stephen and Sandy

When Sandy’s three children were growing up, the family would often go on beach holidays together. Now the family are scattered around Western Australia – Sandy and her husband in Geraldton, her youngest son, Stephen, in Perth – but for their most recent family holiday they returned to the coast for a camping trip at Quobba Station, north of Carnarvon.

A young man in a hoodie takes a selfie featuring his extended family in the background, seated around a wooden table.
‘I’ve gained a better appreciation for it’: Stephen (front) with family during their camping trip at Quobba Station, Western Australia.

Stephen: I think we planned this trip for a while before we went, but I don’t know because I just turned up. Some of us camped and some stayed in a cabin. It wasn’t exactly camping … They were glamping.

It was a bit weird all of us living together again, but at the same time it was like old habits kicked in. We used to play board games when we were growing up and we did that together on this trip too.

As a kid you don’t really think about cooking or paying for stuff . But now I definitely have a much better understanding of how much it took for my parents to take us on trips as kids, both money- and effort-wise. So I’ve gained a better appreciation for it.

Three adults posing on a grassy hiking trail in Western Australia against a blue sky.
‘He wasn’t too keen on the swag idea’: Stephen with his sister-in-law Erin and brother Joshua, during the family camping trip.

Sandy: My kids grew up on the beach so we loved Quobba Station. All my older kids were happy to sleep in their swags with their partners; [my husband] من و الیوت یک کابین رزرو کردیم و استیوی خیلی سریع وارد کابین شد. او چندان مشتاق ایده ی سواگ نبود!

از تبلیغات قبلی خبرنامه رد شوید

فکر می‌کنم الان رفتن به تعطیلات با آنها فوق‌العاده است، من فقط آن را دوست دارم. در یکی از روزها، پسرها به یک سفر ماهیگیری و دخترها به آبگرم روزانه رفتند. [The boys] چیز زیادی نمی گرفت، بنابراین فکر می کنم تا پایان روز، استیوی آرزو می کرد که ای کاش به اسپا می آمد.

فلسفه فرزندپروری من همیشه پر کردن بانک حافظه فرزندانم بوده است. [When] شما به مراسم تشییع جنازه می روید یا می شنوید که کسی درگذشته است، فقط فکر می کنید: خیلی خوب است که خاطرات خوشی از آن شخص داشته باشید. [were] همه با هم.

الکس و رادو «دیوانه‌کننده‌ترین چیز قطعاً زلزله لاس وگاس بود».

الکس همیشه با مادرش و پدرش رادو رابطه نزدیکی داشته است. بنابراین به نظر می‌رسید که این سه نفر در سال 2019، زمانی که الکس 21 ساله بود، با هم تعطیلات کنند، مناسب بود. در یک تابستان به یاد ماندنی که از ایالات متحده عبور می‌کردند، آنها فاجعه‌ها را یکی پس از دیگری تجربه کردند – اما زنده ماندند تا داستان را تعریف کنند.

الکس: اساساً، هر چیزی که ممکن است در این تعطیلات اشتباه شود، در این تعطیلات به خطا رفته است. و آنها چیزهایی بودند که هیچ یک از ما نمی توانستیم آنها را کنترل کنیم!

آنها کار میکنند: منظورم این است که ما واقعاً اتفاقات عجیب و غریب زیادی را ثبت کردیم. ما بزرگترین خاموشی را در منهتن از زمان خاموشی نیویورک در سال 1977 تجربه کردیم. دیدیم که گردبادی به سمت مریلند در حال حرکت بود. و ما یک تاخیر 15 ساعته هواپیما را در تلاش برای رسیدن به آبشار نیاگارا تجربه کردیم زیرا آنها ابتدا نتوانستند درهای هواپیما را ببندند. و بعد نتوانستند خلبان را پیدا کنند.

مادر، پدر و دختر بالغشان در مقابل یک هواپیمای دریایی در مقابل آسمان ابری ژست می گیرند.
آنها ابتدا نتوانستند درهای هواپیما را ببندند. و سپس آنها نتوانستند خلبان را پیدا کنند: الکس، مادرش و پدرش، رادو، پس از سفر طولانی به آبشار نیاگارا.

الکس: احمقانه ترین اتفاق قطعاً زلزله لاس وگاس بود. یادم می‌آید روز بعد از چهارم ژوئیه بود، از یک روز دیدنی برگشته بودیم، متوجه شدم بطری روی میز کنار تختم می‌لرزید و فکر کردم: “اوه این کمی عجیب است”. من واقعاً به هیچ چیز دیگری فکر نمی کردم تا اینکه متوجه شدم تلویزیونم به شدت می لرزد.

پدرم با داد و فریاد به داخل اتاق دوید که زلزله آمده است. فکر می‌کنم بدنم به حالت خاموشی رفت و من فقط با پدرم دنبالش رفتم و زیر چارچوب در ایستادم.

آنها کار میکنند: به اندازه کافی خنده دار من در توالت بودم. و اتاق یکی از آن درهای کشویی داشت. بنابراین من در توالت هستم و ناگهان درب کشویی شروع به رفتن به چپ، راست، چپ، راست کرد. من فوراً فهمیدم، درست نیست. من قبلاً از طریق زمین لرزه های عظیم پشت سر گذاشته ام، بنابراین می دانم چه احساسی دارد. سریع الکس و همسرم را گرفتم تا مطمئن شوم که سالم هستند.

الکس: به همان اندازه که این احمقانه است که چقدر با این تجربیات عجیب و غریب تعطیلات بدشانسی داشتیم، قطعاً اکنون به آن می خندیم. ما هرگز آن تعطیلات خانوادگی را فراموش نمی کنیم! حالا من بچه نیستم که بتوانیم روی گشت و گذار و انجام کارهای مختلف با هم تمرکز کنیم. اما فکر می‌کنم از نظر رابطه ما تغییر چندانی نکرده است، زیرا ما همیشه صمیمی بوده‌ایم.

آنها کار میکنند: ما از زمانی که او جوان بود با هم تعطیلات می گذراندیم، بنابراین این یک چیز تدریجی بود. اینطور نیست که الکس پنج ساله باشد و حالا یک بزرگسال است. ما همیشه با هم خوش گذشتیم پس چرا تعطیلات با هم را متوقف کنیم؟

الکس: من همیشه با پدر و مادرم صمیمی بودم، بنابراین منطقی است که با هم سفر کنیم.